ریخته سرخ غروب
جا به جا بر سر سنگ
تیرگی می آید
دشت می گیرد آرام
قصه رنگی روز می رود رو به تمام.
شاخه ها پژمرده است
سنگ ها افسرده است
رود می نالد
جغد می خواند
غم بیامیخته با رنگ غروب
می تراود ز دلم قصه ی سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب.
نوشته های دیگران()